در ستایش «سیاوش»
رفته رفته پای از رَه مانده‌ی ما در دشت‌های تب‌دار، به «میلاد» باز شد، که واقعاً «میلاد» بود و شکفتن گُلی را می‌ماند. گلی که بویش ما را به راه‌های نرفته مشتاق می‌کرد. «میلاد» نازک آرای تن ساق گلی بود که به جانش آب می‌دادیم؛ «ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بـود».