حسن گوهرپور / روزنامهنگار
استمرار سخت است؛ تداوم و حضور مکرر سخت است، سخت است وقتی همه برای نام و نان قدم بر میدارند، تو برای جان و ایران گام برداری! این را نه امروز، که همیشه و در همه حال دربارهی انسانهایی میشود گفت که زیستشان به معنادارتر کردن زندگی اطرافیانشان کمک کرده است. سیاوش دیهیمی اما از همین دست انسانهاست. آنان که خاک علاقهمندان به هنر و ادبیات این سرزمین را به نظر کیمیا میکنند و آینده را برای آیندگان زیباتر. ترکیببند سیاوش دیهیمی را با شور و ماهور، تغزل و رباعی و مثنوی، از میانهی دههی هفتاد میشناسم، روزگاری که او تجربههای آغاز میانسالی را داشت، و من آغاز بلوغ و جوانی. از همان روزگار، نامش با ادبیات و موسیقی همدان گره خورده بود، اگرچه زبان و جانش هنوز، پرِ شالِ همنواهای کُردش در کرمانشاه بود. دیهیمی را از میانهی دههی هفتاد در خاطر عاطر دارم، هر چند او دیر و دورتر از این سالها همگام با ادبیات تازه نفس همدان؛ «چوبدست خیزران در مُشت»، در حال نشان دادن راه به جوانها بود، ما و من هم یکی از همان جوانهای جویان نام اما بینشان، که دل در گرو امید و عاطفتش داشتیم. رفته رفته پای از رَه ماندهی ما در دشتهای تبدار، به «میلاد» باز شد، که واقعاً «میلاد» بود و شکفتن گُلی را میماند. گلی که بویش ما را به راههای نرفته مشتاق میکرد. «میلاد» نازک آرای تن ساق گلی بود که به جانش آب میدادیم؛ «ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بـود». یادم میآید که سیاوش در روزگاران سرد فرهنگ، دستهای نسل جوان را گرفت، حوصله کرد، مُروت کرد، بزرگی کرد، و حالا که ما درک بهتری از آن سالهای سیاوش پیدا کردهایم؛ میدانیم گذر از آتش کرد برای اینکه فرهنگ همدان، بلند بالا بماند و ماند. بعد از آن سالها سرد دههی هفتاد، او آتش میلاد را از افروختن نیانداخت، او مانند آتشی که در سینه داشت، در تار داشت، در رباعی داشت، انجمن را نگه داشت؛ آنگونه که تا امروز هم این چراغدان روشن است، برای آنانی که میخواهند شمع باشند، چراغ باشند، برای راه گمکردهها یا دنبال راهها. روزگار خُرم سیاوش در تمام این سالها شاید به خاطر بازتاب عشقی است که او به جوانترها و نوآمده داشت و داد و خواهد داد. دیهیمی تاج است، بر سر فرهنگ استان، تاج است بر تارُک سپیدهی ادبیات و موسیقی همدان و تاج است بر اخلاقگرایی و اخلاقمداری فرهنگ همدان. اینها همه را با بها و بهانه تقریر کردم، که عرض کنم، امروز سیاوش دیهیمی در بستر بیماری است؛ نمیدانم چگونه میشود دست به دعا گرفت. یکی با نیاز و نماز، یکی با ساز و نوا، یکی با کلمات و عبارات؛ هر که هر گونه که میتواند. به امید عطوفت پروردگار حالا ما همه ایستادهایم به دعا و «نگران با من استاده سحر، صبح میخواهد از من، کز مبارک دم او، آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر» و چه خبری بهتر از اینکه صحت و سلامت به جسم و جان استاد سیاوش دیهیمی بازگردد.