حسن گوهرپور / روزنامهنگار و منتقد ادبی
این اثر، از لحظه آغازین خواب یک انسان تا پایان (احتمالی) آن، تمام رخدادهایی را که در این دنیای موازی ذهن اتفاق میافتد، به صحنه میآورد. اینجا تماشاگر نه با یک داستان سرراست، بلکه با جریانی از آگاهیهای درهمتنیده ذهنی روبهروست؛ درست مثل مواجهه با یک رویا که در آن زمان و مکان و شخصیتها در هم میآمیزند و منطق معمول جهان بیداری را به چالش میکشند. این ساختار، به خودی خود، مخاطب را به فضایی دعوت میکند که در آن مرزهای واقعیت و خیال، و خودآگاه و ناخودآگاه در هم میآمیزند.

روایت سیال ذهن و «جهان متن» مبتنی بر «عدم قطعیت»
وقتی قرار است متنی بر مبنای «تداعی آزاد» ارائه شود، نیاز به فرم روایی ویژهای دارد که با این جریان همسو باشد. امید طاهری بهدرستی به سراغ روایت سیال ذهن و غیرخطی رفته است. این انتخاب نهتنها هوشمندانه، بلکه تنها راه ممکن برای بازنمایی این وضعیت ذهنی است. روایت سیال ذهن، به جای پیروی از یک خط داستانی مشخص با نقطه آغاز، میانه و پایان معین، جریانی آزاد از افکار، خاطرات و برداشتهای شخصیتها را بدون ترتیب زمانی مشخص دنبال میکند. نتیجه این رویکرد، ایجاد یک «جهان متن» است که بر پایه «عدم قطعیت» بنا شده است.
این عدم قطعیت در ساختار روایی، بستر مناسبی را فراهم میآورد تا نویسنده هر آنچه در ذهن دارد، بدون رعایت چهارچوبهای علّی و منطقی بیان کند. ما با روایتی سروکار داریم که میتوان آن را «سوررئال» توصیف کرد؛ روایتی که مقصد نهایی آن، تکثّر معنا و فقدان یک معنای نهایی و قطعی است. در این جهان متن، هر صحنه، هر دیالوگ و هر کنش میتواند به چندین روش تفسیر شود، و این امر تماشاگر را به مشارکت فعال در فرایند معناسازی دعوت میکند. او باید خودش قطعات پازل را کنار هم بگذارد و در هر لحظه، معنای دلخواه خود را از میان لایههای متعدد کشف کند. این عدم قطعیت، تجربه تماشا را به یک چالش فکری و حسی تبدیل میکند.

«شگرد» به جای «عاطفه»؛ نزدیکی به نگاه «رولان بارت»
اما در نقطهای از نمایش، احساس میکنیم که نویسنده به یکی از دیدگاههای تأملبرانگیز «رولان بارت» درباره آفرینش اثر ادبی نزدیک میشود؛ نظری که بر پایه آن بارت میگوید: «ادبیات چیزی جز شگرد نیست و شگرد ادبیات همان هدف ادبیات است.» از جایی به بعد، این حس در مخاطب ایجاد میشود که نویسنده، آگاهانه و عامدانه، متن را بر پایه شگرد و تکنیکهای نوشتاری پیش میبرد و از آن «تداعی آزاد ذهنی» اولیه که همراه با درگیر کردن عاطفی تماشاگر با نمایش است، فاصله میگیرد. این رویکرد، البته به هیچ وجه یک کنش نکوهششده در بیان روایی نیست، اما نمایشنامه را به شکلی «تکنیکال» به پیش میبرد.
به همین اعتبار، اثر تکنیکال، بیش از آنکه برانگیزاننده عواطف و همدلیهای عمیق مخاطب باشد، توانایی، مهارت و چیرهدستی آفریننده اثر را در خلق ساختارهای پیچیده و هوشمندانه به نمایش میگذارد. این رویکرد، درخشش نویسنده را در به کارگیری ابزارهای روایت و خلق معماری متنی تحسینبرانگیز نشان میدهد، اما لزوماً به همان میزان، تماشاگر را درگیر یک تجربه درونی و همذاتپندارانه عمیق نمیکند.
نویسنده با استفاده از شگردهایی نظیر پررنگ کردن اصل تناقض، تزلزل رفتاری و هویتی شخصیتها، ایجاد فضاهای تردیدآفرین، و بهرهگیری از تکرارهای عامدانه در بیان روایت، تماشاگر را در تمام لحظات درگیر و فعال نگه میدارد. این تکنیکها، ذهن مخاطب را به چالش میکشند تا به طور مداوم در حال تحلیل، پرسش و بازسازی معنا باشد. در این میان، گزارههای طنز نیز با همین روش تکنیکال و با هدف ایجاد تنفس ذهنی و برهم زدن تعادل فکری تماشاگر، در اثر جاگذاری میشوند. این گزارهها، در دل روایت پر از تنش و اضطراب بشری، ناگهان خندهای را بر لب مخاطب مینشانند که بیشتر شبیه به خندیدن به ساختار کلی منسجم این اثر است که انسان را با تمام تنشها، اضطرابها و ناهماهنگیهای وجودیاش به تصویر میکشد. این خنده، نه از سر تفریح صرف، بلکه واکنشی است به پوچیها، تناقضات و موقعیتهای غریبی که شخصیتها و جهان متن با آن روبهرو هستند، و در نهایت، خندهای است به تصویری از وجود انسان در این جهان پرآشوب.

اثری روانکاوانه؛ جامعهشناسانه و نه صرفاً فلسفی
«هیپوکامپوس» بیش از آنکه اثری با تمرکز بر پرسشهای عمیق فلسفی باشد، در لایههای عمیقتر خود یک اثر روانکاوانه و جامعهشناسانه است. این نمایش از منظر فلسفی به معنای طرح پرسشهای کلان و ایدئولوژیک درباره مفهوم و معنای انسان، جهان پیرامون و نسبت او با هستی، چه از منظر الهیاتی و چه مادی، نمیپردازد یا دستکم، از دیالوگها، شاکله شخصیتها و موقعیتها، بیش از آنکه تداعیگر فضای فلسفی باشد، فضایی روانکاوانه و جامعهشناختی از انسان را در مواجهه با انسان دیگر و محیط پیرامونش ترسیم میکند. این اثر، بیش از آنکه به دنبال پاسخ به پرسشهای «وجودی» باشد، به کندوکاو در پیچیدگیهای ذهن، تعارضات درونی و تأثیرات متقابل فرد و جامعه میپردازد. البته ممکن است بتوان کل اثر را به عنوان یک «کل منسجم»، بازگوکننده مَنشی دانست که به یک کنش فلسفی در گستره اندیشههای فلاسفه نزدیک باشد؛ اما اساساً این اثر، یک اثر روانکاوانه است، بهویژه با توجه به اینکه بر مبنای یک خواب شکل میگیرد، ادامه پیدا میکند و پایان مییابد. خواب، قلمرویی است که ناخودآگاه آشکار میشود و «هیپوکامپوس» نیز به همین عمق از ذهن انسان نفوذ میکند تا تعارضات، ترسها، آرزوها و خاطرات سرکوبشده را به تصویر بکشد.

آینهای از انسان معاصر و دغدغههای جهانشمول
در نهایت، نکته اساسی و پایانی در تحلیل متن «هیپوکامپوس» این است که هر یک از شخصیتها در این جهان متنی، نماینده مصداقی از طیف، طبقه یا گروههایی از انسانها هستند که ما در جهان بیرون میشناسیم، با آنها زندگی میکنیم و به طور روزمره با آنها در مواجهه هستیم. آنها نهتنها شخصیتهای داستانی، بلکه آینههایی از جامعه معاصرند.
هر کدام از این شخصیتها، دغدغهها و نگرانیهایی را حمل میکنند که نهتنها محلی نیستند، بلکه ابعاد جهانوطنی دارند. این دغدغهها میتوانند اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و… باشند. این نمایش با هوشمندی، تنشها و اضطرابهای مشترک انسانی را به تصویر میکشد؛ اضطرابهایی که مرزهای جغرافیایی را درمینوردند و هر انسانی در هر کجای این سیاره میتواند خود را در آنها بیابد. «هیپوکامپوس» از طریق شخصیتهای چندوجهی خود، به ما یادآوری میکند که فارغ از تفاوتها، بسیاری از نگرانیها و جستوجوهای ما در این دنیای پرفراز و نشیب، مشترک و جهانشمول هستند. این اثر نهتنها ما را به یک سفر درونی میبرد، بلکه ما را به تأملی عمیق درباره خودمان و جایگاهمان در جهان دعوت میکند.
منبع: روزنامه ایران / یکم مهرماه 1403 / صفحه آخر
عکس: صادق ذباح