کد خبر : 141873 تاریخ : 1404/5/25 - 13:09
نگاهی به زندگی و آثار صنع‌الله ابراهیم به بهانه‌ی فقدانش روایتگرِ رنج‌های مصر صنع‌الله ابراهیم جوان به‌عنوان یک دانشجوی حقوق با گرایشات چپ مارکسیستی، در اواخر دهه ۱۹۵۰ فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. او مانند بسیاری از همفکرانش به‌خاطر مخالفت با رژیم و فعالیت‌های سیاسی‌اش، هدف دستگاه امنیتی ناصر قرار گرفت. در سال ۱۹۵۹ دستگیر شد و پنج سال طولانی و طاقت‌فرسا (از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۴) را در زندان‌های مخوف مصر گذراند. این تجربه عمیقاً بر جهان‌بینی و ادبیات او تأثیر گذاشت.

حسن گوهرپور

روزنامه‌نگار، عضو انجمن علمی نقد ادبی ایران

فضای سیاسی مصر در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی، آکنده از امواج ایدئولوژی‌های چپ و ناسیونالیسم عربی بود. مارکسیسم، به‌ویژه در میان روشنفکران، دانشجویان و بخش‌هایی از طبقه کارگر، نفوذ قابل‌توجهی داشت. این گرایشات، خواهان عدالت اجتماعی، توزیع عادلانه‌تر ثروت، استقلال کامل از قدرت‌های استعماری (به‌ویژه بریتانیا) و گاه وحدت عربی تحت لوای سوسیالیسم بودند. احزاب و گروه‌های چپ گوناگونی، از کمونیست‌های رسمی تا گروه‌های مارکسیست-لنینیست کوچک‌تر، فعال بودند؛ هرچند اغلب در معرض سرکوب قرار می‌گرفتند. جمال عبدالناصر با وجود رویکرد ناسیونالیستی و سوسیالیستی خود (موسوم به «ناصریسم») و انجام اصلاحات مهمی مانند ملی‌سازی کانال سوئز و صنایع بزرگ، فضای چندانی برای فعالیت مستقل احزاب چپ به‌خصوص مارکسیست‌ها قائل نبود. ناصر با کمونیست‌های مصری به‌دیده رقیب و حتی دشمن می‌نگریست که می‌توانستند پایگاه مردمی او را تهدید کنند.

وقتی «ابراهیم» آمد

با مرگ ناصر در ۱۹۷۰ و روی کار آمدن انور سادات، سیاست‌ها به‌طور چشمگیری تغییر کرد. سادات با سیاست «انفتاح» (درهای باز) اقتصادی، گرایش به غرب (به‌ویژه آمریکا) و در نهایت، انعقاد پیمان صلح «کمپ دیوید» با اسرائیل در ۱۹۷۹، مسیری کاملاً مغایر با ناسیونالیسم عربی ناصر در پیش گرفت. این تغییر مسیر، همراه با آزادسازی اقتصادی به افزایش نابرابری و فساد دامن زد و بار دیگر چپ‌ها را به صف مخالفان دولت کشاند. سادات اگرچه در ابتدا فضای نسبتاً بازتری ایجاد و برخی زندانیان سیاسی (از جمله مارکسیست‌ها) را آزاد کرد، اما به‌سرعت در برابر انتقادات و اعتراضات رویه سرکوبگرانه شدیدتری در پیش گرفت. او احزاب چپ را تحمل نمی‌کرد و مخالفانش را به‌عنوان «مراکز قدرت فاسد» یا اخلال‌گران نظم عمومی سرکوب می‌کرد. حسنی مبارک که پس از ترور سادات در ۱۹۸۱ به قدرت رسید، سیاست «ثبات» را در پیش گرفت که در عمل به معنای تداوم حکومت اضطراری، محدودیت شدید آزادی‌های سیاسی و مدنی و سرکوب سیستماتیک هرگونه مخالفتی اعم از چپ‌ها، لیبرال‌ها و حتی اسلام‌گراها بود. فضای خفقان‌آور دوران مبارک، فعالیت علنی احزاب چپ مارکسیست را عملاً ناممکن ساخت و بسیاری از روشنفکران چپگرا یا به حاشیه رانده شدند یا به شکلی زیرزمینی و محتاطانه فعالیت می‌کردند.
در میان این گرداب سیاسی، صنع‌الله ابراهیم جوان به‌عنوان یک دانشجوی حقوق با گرایشات چپ مارکسیستی، در اواخر دهه ۱۹۵۰ فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. او مانند بسیاری از همفکرانش به‌خاطر مخالفت با رژیم و فعالیت‌های سیاسی‌اش، هدف دستگاه امنیتی ناصر قرار گرفت. در سال ۱۹۵۹ دستگیر شد و پنج سال طولانی و طاقت‌فرسا (از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۴) را در زندان‌های مخوف مصر گذراند. این تجربه عمیقاً بر جهان‌بینی و ادبیات او تأثیر گذاشت. نخستین رمان او، «تِلْکَ الرَّائِحَهْ» (آن رایحه یا آن بو)، که توصیف وضعیت مردی تازه از زندان آزاد‌شده و تلاش او برای بازسازی زندگی و جایگاهش در محیطی خصومت‌آمیز و پر از شک و سوءظن است، مستقیماً بر‌آمده از همین تجربه زیسته در زندان و پیامدهای آن بود. جالب و گویای فضای سانسور و سرکوب آن دوره این است که این رمان که در دوران حکومت خود جمال عبدالناصر نوشته شده بود، در مصر توقیف شد. این اثر مهم که پایه‌های سبک واقع‌گرایانه تلخ و طنازانه «ابراهیم» را بنا نهاد، نخستین بار در بیروت، خارج از محدوده سانسور مصر در سال ۱۹۶۶ منتشر شد و توجه جامعه ادبی عرب را به این صدای جدید و جسور جلب کرد.

زیست و مبارزه با نوشتن
صنع‌الله ابراهیم را می‌توان در سنت رئالیسم اجتماعی قرار داد، سنتی که ریشه‌های قدرتمندی در ادبیات رئالیسم سوسیالیستی شوروی داشت. رئالیسم سوسیالیست که به‌عنوان سبک ادبی رسمی اتحاد جماهیر شوروی ترویج می‌شد، بر «وظیفه هنر در خدمت به آرمان‌های انقلابی و ساختمان جامعه سوسیالیستی» تأکید داشت. نویسندگان شاخصی چون ماکسیم گورکی (با آثاری مانند «مادر» و «در اعماق جامعه» که زندگی فلاکت‌بار طبقه کارگر را تصویر می‌کرد)، میخائیل شولوخوف (خالق «دن آرام» که زندگی قزاق‌ها را در بستر انقلاب و جنگ داخلی روایت می‌کرد) و الکساندر فادِیف (با رمان «شکست» درباره پارتیزان‌های ضد‌تزاری)، از چهره‌های برجسته این مکتب بودند. محور اصلی آثار آنها نقد ساختارهای ظالمانه تزاری، تصویر فقر و استثمار طبقات فرودست و ارج‌نهادن به مبارزه و امید به آینده‌ای بهتر بود. ابراهیم گرچه هرگز مبلغ ایدئولوژی خاصی به‌سبک رئالیسم سوسیالیست رسمی نبود و فضای سیاسی مصر بسیار متفاوت از روسیه بود، اما همدلی عمیق با محرومان و نقد بی‌امان ساختارهای قدرت، فساد و بی‌عدالتی، قلب تپنده آثارش را تشکیل می‌داد. او مانند آن پیشگامان روس، روایتگر رنج‌های ملموس مردم کوچه و بازار مصر بود.
سبک روایی ابراهیم ویژگی‌های منحصر به‌فردی داشت که او را به‌عنوان یک استاد مسلم رمان عربی تثبیت کرد. او تسلط شگرفی در ساختن جملات فشرده‌ای داشت که بار معنایی چندلایه را حمل می‌کردند. هر جمله، هر پاراگراف، با دقت مهندسی می‌شد تا حداکثر تأثیر را با حداقل کلمات بگذارد، سبکی که گاه به مینیمالیسم نزدیک می‌شد. این فشردگی، نه از فقر تخیل که از غنای نگاه و تمرکز بر جوهر ماجرا نشأت می‌گرفت. یکی از تکنیک‌های نوآورانه و تأثیرگذار او، استفاده خلاقانه از اسناد واقعی در بافت رمان بود. او این اسناد را نه صرفاً برای پس‌زمینه تاریخی، که به‌عنوان ابزاری قدرتمند برای روایت و نقد به‌کار می‌برد. شاخص‌ترین نمونه، رمان «اللجنه» (کمیته - ۱۹۸۱) است که در آن، صفحاتی از روزنامه‌های رسمی دولتی مصر، بدون کم‌وکاست و بدون تفسیر مستقیم نویسنده، در دل روایت گنجانده می‌شوند.
طنز سیاه عنصر حیاتی دیگر در سلاح‌خانه ادبی ابراهیم بود. او نه با فریاد که با لبخندی تلخ و نیشدار به مصائب و پوچی‌های جامعه مصر می‌نگریست. این ترکیبِ نگاه واقع‌گرایانه تیزبین و تلخ با سبک مینیمالیستی پربار و طنز سیاه کوبنده، باعث شد او را «ضمیر بیدار ادبیات مصر» و «استاد روایت رنج‌های معاصر عربی» بنامند. دغدغه محوری او همیشه نقد اجتماعی بی‌پروا، پرداختن به فقر و محرومیت، افشای استبداد سیاسی و واکاوی تاریخ معاصر پرتلاطم مصر بود. آن پنج سال تجربه زندان در جوانی به‌دلیل فعالیت‌های چپگرایانه، نه‌تنها روحیه‌اش را نشکست که پایگاه فکری و عاطفی او را عمیقاً در کنار مردم، به‌ویژه قربانیان ستم و فقر، قرار داد و نگاه واقع‌گرایانه بی‌رحم و همدلانه‌اش را شکل بخشید.

جای درست تاریخ
پدیده رد جوایز ادبی، به‌ویژه جوایز معتبر و پرآوازه، در تاریخ ادبیات جهان سابقه‌ای طولانی و اغلب پیچیده دارد. این اقدام معمولاً نه از روی تکبر که بیانیه‌ای سیاسی، اخلاقی یا هنری است. ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده فرانسوی مشهورترین نمونه است که در سال ۱۹۶۴ جایزه نوبل ادبیات را رد کرد. بوریس پاسترناک، شاعر و نویسنده روس ابتدا در سال ۱۹۵۸ جایزه نوبل ادبیات را پذیرفت، اما تحت فشار شدید و تهدید حکومت شوروی (که انتشار رمان ممنوعه‌اش «دکتر ژیواگو» در غرب را خیانت می‌دانست)، مجبور به رد آن شد. جورج برنارد شاو، نمایش‌نامه‌نویس ایرلندی نیز از پذیرش جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۲۵ خودداری کرد؛ صنع‌الله ابراهیم هم که عمری را وقف روایت بی‌پرده و بی‌کم‌وکاست رنج‌ها و حقایق تلخ جامعه مصر کرده بود، خود را با دو تصمیم متفاوت در مورد جوایز ادبی، بار دیگر در کانون توجه قرار داد. او در سال ۲۰۰۳، جایزه «نشست قاهره برای خلاقیت روایی عربی» را به‌طور علنی و قاطعانه رد کرد. دلیلش یک اعتراض سیاسی صریح و شجاعانه به سیاست‌های دولت وقت مصر تحت ریاست جمهوری حسنی مبارک بود، اما در تقابلی معنادار، در ۴ فوریه ۲۰۲۵، ابراهیم جایزه دیگری را پذیرفت: «جایزه مردم» (جائزۀ الناس). این جایزه نه از جانب دولت، که توسط نهادهای مستقل و مردمی اهدا می‌شد. این جایزه، اعتباری بود که مستقیماً از دل جامعه مدنی، نهادهای فرهنگی مستقل و افرادی برخاسته بود که عمیقاً به ارزش کار و مقاومت او اعتقاد داشتند. پذیرش این جایزه، تأیید مسیر زندگی حرفه‌ای و اخلاقی ابراهیم بود. این دو تصمیم متضاد در مورد جوایز، تصویری کامل از نویسنده‌ای ارائه می‌دهد که هرگز حاضر به مصالحه با قدرت فاسد نبود، اما همواره پذیرای تقدیر و عشق مردمی بود که برایشان نوشته بود و در کنارشان ایستاده بود. این تفاوت، تمایز بنیادین بین تأیید رسمی ریاکارانه و قدردانی مردمی صادقانه را به‌روشنی ترسیم می‌کند.

وقتی «ابراهیم» رفت
درگذشت صنع‌الله ابراهیم در سال ۲۰۲۵ در سن ۸۸ سالگی، تنها به‌معنای فقدان یک پیشگام بزرگ رمان‌نویسی عربی نبود. این اتفاق، از دست دادن یک «جسم ادبی» زنده و مقاوم بود؛ جسمی که نویسنده‌اش با وجود تمام شکنندگی‌های فیزیکی، همواره بر پوچی و استبداد و فساد، با کلماتی استوار و بی‌امان شوریده بود. صنع‌الله ابراهیم، روایتگر بی‌بدیل تاریخ معاصر مصر، رنج‌های شخصی و جمعی‌اش را نه به زوال، که به آفرینش‌های ادبی ماندگار بدل کرد. حتی زمانی که جسمش به‌تدریج تسلیم بیماری می‌شد، روح سرکش و خلاق او از تسلیم شدن سر باز زد. مسیر مبارزه او با بیماری پارکینسون از سال ۱۹۹۵ آغاز شد، زمانی که در حال نوشتن رمان نمادین «شرف» بود و لرزش دست چپش کار را سخت کرد. اما ابراهیم، همان‌گونه که در مقابل استبداد سیاسی کوتاه نیامده بود، در برابر این چالش جسمانی نیز تسلیم نشد. او در مصاحبه‌ای به‌یادماندنی گفت: «لرزش مانع نوشتنم نشد، بلکه خطم را به طراحی‌هایی تبدیل کرد که بعدها مرا برای هنر تجسمی آماده کرد.» این جمله، نمادی درخشان از انعطاف خلاقانه و تبدیل محدودیت به فرصت توسط اوست. خط ناخوانای ناشی از لرزش، به نقطه شروعی برای کشف دنیای جدید هنرهای تجسمی تبدیل شد. پس از سال ۲۰۱۰، پیشرفت بیماری او را مجبور به استفاده از صندلی چرخ‌دار کرد. با این حال، ارتباط حیاتی‌اش با نسل جوان و دنیای ادبیات و اندیشه هرگز قطع نشد. خانه‌اش در قاهره به‌رغم محدودیت‌های جسمانی‌اش، همچنان کانونی برای جلسات هفتگی با نویسندگان جوان، روشنفکران و علاقه‌مندان به ادبیات بود. او با اشتیاق به حرف‌های جوانان گوش می‌داد، تجربیاتش را به‌اشتراک می‌گذاشت و فضایی امن برای تبادل افکار فراهم می‌کرد. این تعهد به نسل آینده، در وصیت‌نامه نهایی و عمیقاً نمادین او به اوج رسید. ابراهیم به‌صراحت وصیت کرد که «خانه‌اش به موزه تبدیل نشود.» او مخالف تبدیل زندگی شخصی‌اش به بنای یادبود و احتمالاً بی‌روح بود. در عوض، خواستار چیزی زنده، پویا و مفید برای جامعه شد: تبدیل خانه‌اش به «کتابخانه‌ای عمومی برای جوانان.» افزون بر این، تمام حقوق مادی آثارش را به «اتحادیه نویسندگان جوان مصر» وقف کرد.

منبع:

روزنامه ایران/ شنبه 25 مردادماه / صفحه 17