کد خبر : 131786 تاریخ : 1404/5/8 - 22:30
نگاهی به سریال تاسیان تأسیان؛ غمِ غربت در روابط ناتمام تاسیان را نباید سخت گرفت. تاسیانی که با تیتراژ ماهی سیاه کوچولو و یاد صمد بهرنگی آغاز می‌شود جذاب است، تاسیانی که عطر خوب عشق ورزیدن را به مشام می‌رساند جذاب است، تاسیانی که به ما یادآوری می‌کند «برای زیستن دو قلب لازم است؛ قلبی که دوست بدارد و قلبی که دوستش بدارند» جذاب است؛ اما تاسیان یک ماکت زیبا از چند داستان عاشقانه است که در اندازه‌های یک ماکت احساس خوبی به مخاطب می‌دهد، اما این ماکت هیچوقت ساخته نمی‌شود، اگرچه بازیگرانش در غایت هنرآفرینی نقش ایفا می‌کنند.

حسن گوهرپور / روزنامه‌نگار

«ذهنِ تاویل‌کننده در آغاز تاویل پاک و خالی نیست، مجموعه‌ای است از پیشداوری‌ها، فرض‌های آغازین و خواست‌هایی استوار به «افق معنایی امروز». این باور‌ها و کنش‌ها مفاهیم و قاعده‌ها، ضابطه‌ها و محدودیت‌های ذهنی تاویل‌کننده به گفته‌ی «هوسرل» در حکم «زیست جهان» اوست؛ تاویل‌کننده همواره متن مورد تاویل را چنان بررسی می‌کند که با این «زیست جهان» همخوان باشد؛ از این رو تاویل درست یا موفق، درهم شدن دو «زیست جهان» یا دو «افق معنایی» متفاوت است. (ساختار و تاویل متن. ص:574)
فراشد تاویل، چنانکه «هیدگر» تحلیل می‌کند، اساساً «دایره شکل» است؛ تاویل‌کننده و هنرمند هر دو از «زیست جهان» خود متن را بازخوانی می‌کنند.
اگر بخواهیم با «تاسیان» از این منظر وارد گفت‌وگو شویم؛ ما به عنوان تاویل‌کننده یک «افق انتظارات» داریم که احتمالاً در تلاش برای رسیدن به «افق انتظارات» و «افق‌های معنایی» اثر هنری و هنرمند است؛ امتزاج این دو افق؛ یکی از حدمطلوب‌های معنایی خواهد بود.

کانون‌های عاطفی به مثابه «دال»
«تاسیان» با چند کانون عاطفی با مخاطب تعامل می‌کند. کانون‌هایی که به واسطه‌ی شخصیت‌های درون (آدم‌هایی که درون این 4 خانواده با هم رابطه دارند) یا بیرون (آدم‌هایی که از بیرون این خانواده‌ها بر آن‌ها تأثیر می‌گذارند) به هم مرتبط می‌شوند و به تکامل روایت کمک می‌کنند.
این کانون‌‎های عاطفی عبارت بودند از: کانون عاطفی «نجات» (جمشید و شیرین)؛ کانون عاطفی «سامان» (منوچهر، هما، مریم و آرش)، کانون عاطفی «یوسفی‌نیا» (حاج رضا، قدسی، امیر، امید، سپیده دخترخاله‌ی امیر)،کانون‌‎ عاطفی «تیمسار فرهاد» (فرهاد، شکوه، شهرام و ژانت).
این 4 کانون که به لحاظ فرهنگی و طبقاتی نماینده‌هایی از خانواده‌های دهه 40 و 50 ایران بودند؛ ارتباطات عاطفی جذابی بین خود شکل دادند که مخاطب توانست با آن هم‌داستان شود. «امیر – شیرین»، «امیر – سپیده»، «شیرین – شهرام»؛ ارتباطات عاطفی‌ای بودند که درون کانون‌ها شکل گرفتند، اما شخصیت‌هایی هم بودند که خارج از این 4 کانون برای گسترده‌شدن قصه به روایت اضافه شدند، و این مراکز را تحت تأثیر عاطفی، اجتماعی یا سیاسی قرار دادند، تأثیراتی که سرنوشت این خانواده‌ها را دچار تغییر کرد؛ شخصیت‌هایی مثل سعید، نادر، حوری، محسن، رجب‌زاده و ... . این شخصیت‌ها روایت‌های خرد و کلانی در مسیر قصه ایجاد کردند که هر کدام در پیشبرد روایت موثر بود.

«افق معنایی» مخاطب

از منظر عاطفی، ارتباطاتی (حتی رابط عاطفی یک طرفه) که بین «امیر – شیرین»، «امیر – سپیده»، «شیرین – شهرام»، «جمشید - حوری»، «رجب‌زاده - حوری»، حتی «محسن – پری منشی نجات» بر منطقی حرکت می‌کرد که با «افق‌های معنایی» مخاطب همراهی و همنوایی داشت؛ اما دقیقا آنجایی که موضوع «امیر – شیرین» قرار بود در مرکز تمام این خرده روایت‌ها قرار گیرد و برجسته‌تر از بقیه شود، یک نگاه احساسی با دو سویه‌ی نامتعادل بر کل روایت غالب شد. سویه‌ی اول امیری که خشن و ضمخت و بی‌پروا بود، و سویه‌ی دوم امیری «سنتیمنتال» و احساسی همراه با مبالغه. در واقع روایت کلان که به‌طور اخص به زندگی امیر می‌پرداخت؛ دچار تزلزل و بی‌تعادلی در قوام دادن به شخصیت او بود.
امیرکتابخوان، امیر اهل تفکر و امیری که به خاطر تفاوت در دیدگاهش با حاج رضا پا روی عاطفه‌ی مادرش (قدسی) می‌گذارد، از منزل پدری به یک چاپخانه پناه می‌‌برد، آنجا می‌ماند، کار می‌کند، کتاب می‌خواند، موسیقی گوش می‌کند و احساس خوبی از زندگی دارد؛ به یکباره در مسیر عشق اینقدر غیر معمول، غیر معقول، متهورانه عمل می‌کند که قابل باور نیست. امیر شخصیتی نا متجانس است! به بیان دیگر، در متن روایت، نمی‌شود طول و عرض و عمق امیررا درآورد. امیر، در تاسیان نیمه‌کاره است، تکامل پیدا نمی‌کند. نه اینکه چنین شخصیت‌هایی را نمی‌شود در جامعه یافت که به خاطر عشق از همه چیز می‌گذرد، اما در تاسیان امیر با این مختصات شخصیتی جا نمی‌افتد.
اتفاقاتی که در مسیر تغییر برای امیر می‌افتد، با انگاره‌هایی ساده‌لوحانه‌ای همراه است؛ چسبیدن امیر به ساواک؛ حضور غیرمتعارف و آزادانه‌ی او در ساواک، بازجویی‌های او و سایر اتفاقاتی که در نسبت او با ساواک رخ می‌دهد ساده‌انگارانه است. از طرف دیگر نوع حضور او در زندگی شیرین، در کارخانه‌ی نجات و ... حتی فرار آن‌ها به یک روستا در شمال کشور و رقم زدن لحظاتی عاشقانه هم اگرچه برای مخاطب سرگرم‌کننده است اما فقط برانگیزاننده‌ی حس هیجان و شور برای مخاطب است نه اینکه امیر را باور کند!

کشتن‌ افق انتظارهای مخاطب
تاکید شد که «ذهنِ تاویل‌کننده در آغاز تاویل پاک و خالی نیست»؛ هر مخاطب در ذهنش نظام‌های معنایی متعددی (در معنای غیر زبانشناسی) دارد که در تلاش است، تاسیان را با یکی از آن‌ها مطابقت دهد؛ در این بین اما اتفاقاتی رخ می‌دهد که اگرچه شکستن افق انتظار مخاطب را در پی دارد، اما ضرورت آن برای ذهن مخاطب درک نمی‌شود. نمی‌داند این رویدادها چرا رخ می‌دهد!
خودکشی منوچهر: «منوچهر» به «هما» گفته که دیگر همکاری و همراهی با چپ‌ها و توده‌ای‌ها ندارد، منوچهر ترسو است و نمی‌تواند تصمیم درستی بگیرد. همینکه او را در کارخانه همراه دستگاه‌های مخابراتی اتفاقی گیر می‌اندازند یعنی او کشته شده. نزد خانواده‌اش کشته شده، نزد هم‌حزبی‌هایش کشته شده، نزد هما و مریم و جمشید و شیرین و آرش کشته شده، نیازی نبود همانجا با گلوله خودش را بکشد، اویی که ترسوست و بعید است جرات این کارها را داشته باشد، حتی اگر احتمال تیرباران او بعد از دستگیری و محاکمه وجود داشته باشد.
کشته شدن سعید: حذف سعید چه امکان معنایی مهمی در قصه ایجاد کرد؟ با چه توجیهی مخاطب او را از افق‌های معنایی ذهنش حذف کند؟! به نظر می‌رسد کشتن سعید بیشتر به خاطر عقوبت کارهای او در ساواک بود تا پیشبرد داستان!
کشتن نادر: نادر جوان دانشجویی که همراهی با جریان‌های چپ دارد، در یک درگیری غیر معمول توسط مأموران ساواک کشته می‌شود، چه دلیلی برای حذف نادر وجود دارد؟ توجیه فیلم‌نامه‌ای حذف نادر چیست؟
کشته‌شدن (احتمالی) شیرین و امیر: ضرورت این مرگ‌ها در روایت معلوم نیست! عشق‌هایی که در تاسیان شکل گرفتند همه سترون ماندند و سرنوشتی بالیوودی پیدا کردند! برخی با کشته‌شدن و برخی هم با ترک‌شدن. مخاطب ضرورت مرگ شیرین و امیر را درک نمی‌کند؛ اما ماندن حوری و نرفتن او را با جمشید را می‌فهمد و با منتظر ماندن او همزاد پنداری می‌کند.
با نگاهی به این عقیم ماندن‌ها باید گفت «تاسیان تمام شد»، اما امتزاج افق معنایی بین مخاطب و اثر هنری آنچنان که به تعاملی موفق برسد شکل نگرفت.

هنرش نیز بگو

نگاه دیگر اما این است که بگوییم، گاهی نباید سخت گرفت؛ تاسیان را نباید سخت گرفت. تاسیانی که با تیتراژ ماهی سیاه کوچولو و یاد صمد بهرنگی آغاز می‌شود جذاب است، تاسیانی که عطر خوب عشق ورزیدن را به مشام می‌رساند جذاب است، تاسیانی که به ما یادآوری می‌کند «برای زیستن دو قلب لازم است؛ قلبی که دوست بدارد و قلبی که دوستش بدارند» جذاب است. تاسیانی که رابطه‌ی پدر و فرزندی را، خواهر و برادری را، وطن دوستی و عشق ورزیدن به خاک را، شرایط سیاسی سال منتهی به انقلاب را، جنبش‌های دانشجویی و ... را روایت می‌کند برای مخاطب عمومی جذاب است. بازی‌های جمشید، منوچهر، مریم، هما، نازی، جعفر، امیر، قدسی، امید، حاج رضا و ... جذاب هستند. طراحی لباس و دکور جذاب هستند، شخصیتی که مایه‌هایی از روشنفکران کتاب‌خوان آن روزگار را دارد جذاب است. جمشید و منوچهر جذاب هستند و دلچسب و به همدان اندازه «رجب‌زاده» نچسب و ماکت‌گونه!
تاسیان یک ماکت زیبا از چند داستان عاشقانه است که در اندازه‌های یک ماکت احساس خوبی به مخاطب می‌دهد، اما این ماکت هیچوقت ساخته نمی‌شود، اگرچه بازیگرانش در غایت هنرآفرینی نقش ایفا می‌کنند.

منبع: روزنامه ایران / روز چهارشنبه 8 مرداد / صفحه 19